باران
داغی نو بر قلبِ پر درد و پر رنجِ ایران
خانه های شهرم بَر آب و پُر آب و ویران
میسوزد جانم از سیلاب اشکِ بی پایان
فریاد
پس کو آن خاکِ سرسبزِ جاویدانِ آباد
پس کو رویای بی پروای مردانِ آزاد
دلتنگم دلتنگِ اشکِ شوقی کز چشم افتاد
کوروش
برخیز و آشوبِ مهدِ طفلانت را بنگر
این سیلِ پیشامد کی پایان می یابد آخر
کی باز این آب و خاکِ دلخون را گیری در بر
ایران
بیمارم، تبدارم، سوزم زین دردِ بی درمان
آه از شیون های ممتد و تلخ و بی پایان
نفرین بر تقدیرِ بیرحم، ای اندوهت بر جان
امشب
سرشارم از بغض و از ناله غرقم کن دریا
آوازم می پیچد مجنون و مست و بی پروا
شهرم غرق است امشب زیر آوارِ رویاها .
درباره این سایت