زمان یخ زده است
اما باز م این ساعت بی دریغ و تعلل میدود
نمیدانم به کجا میخواهد برسد
اما میخوام با به تقریر دراوردن واژه ها به او بفهمانم که بایستد
اندکی درنگ کند و حواسش باشدکه در طی دویدنش چه چیزهایی را لگد کرده
میخوام در گوش ساعت زمزمه کنم
میخواهم بگویم
بایست!
درنگ کن!
اندکی تعلل کنم!
بگذار نفسی تازه کنم
با 3 عقربه بر رویم میکوبی و میخواهی باز زنده بمانم
بایست!
درنگ کن!
اندکی تعلل کن!
کمی دنده عقب بگیر
و ببین
که چگونه ذره ذره تمام جانم را گرفتی
بایست!
درنگ کن!
کمی تعلل کن!
چه کسی تو را به شکنجه کردن آدمها و کشتن خوشی ها واداشته؟!
بایست!
درنگ کن!
تعلل کن!
و بدان عقربه ی کوچک ثانیه شمارت
آرام آرام و بیتردید
دارد جانم را میرباید
و خوشی هایم را به آتش میکشد
و مرا با تمام قدرت به زمین میکوبد
و هر گاه سرکشی کنم
تند تر میوزد تا نابودم کنم
بایست!
درنگ کن!
اندکی تعلل کن.
رحم کن.
درباره این سایت